درباره وبلاگ یه لحظاتی هستن که به زور خودشون رو بین ثانیه های زندگی جا دادن خیلی خیلی کوتاهن ولی توشون احساسات نامتعارفی رو ناخواسته تجربه می کنیم و اگه تاثیر اون احساسات دوامی داشته باشه شاید به این واقعیت مبهوت کننده پی ببریم که کائنات با همه ی دنگ و فنگش از ازل به هدف رخ دادن اون لحظه ی غریب هستی رو لبیک گفته ! ولی افسوس که اغلب با گذر اون لحظه اون احساس هم فراموش می شه ... موضوعات آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان عبور
بار آخر بی خبر رفتی ولی خاطرم باشد نگاه خسته ات حرفی از رفتن نگفتی حبس شد جمله ها پشت لبان بسته ات
بار آخر دست تو در دست من مملو از حسی پر از تشویش بود در خفایای درونت سایه ای در جدالی با وجود خویش بود
بار آخر ماهی لغزان عمر بین انگشتان من راحت سرید بار آخر اولین باری نبود که نگاهت از نگاه من برید
بار آخر ، بار آخر بود ، لیک جاودانی در خیال تیره ام با امیدی پوچ بعد از رفتنت روز را در عمق شب کاویده ام نظرات شما عزیزان: reza
ساعت23:14---16 آبان 1392
چگونه بالهای خیس خیال پرواز میکند
به سان چشم های تر دوباره آغاز میکند تو آن شروع تازه ای میان لحظه های من تو آن غرور کهنه ای شکسته در نهان من ظهور آفتاب عشق میان آسمان شب افول خاطرات غم میان فصل های سرد تو شوق شاعرانه ای تو کوچ عاشقانه ای حضور یک ترانه ای میان دردهای من چه خوش مرا صدا زدی به واژه های ساده ات تو رنگ های تازه ای تو شعرهای ساده ای تو عمق و نبض هر ترانه ای در این سکوت واپسین مرا به اوج میبری به سان نقش آیلین پاسخ:محشر بود رضا دو شنبه 13 آبان 1398برچسب:, :: 21:32 :: نويسنده : آیلین معتقدی
|